حیدربابا نام کوهى در زادگاه استاد محمد حسین بهجتى تبریزى ملقب به شهریار است . منظومة «حیدربابایه سلام» نخستین بار در سال ١٣٣٢ منتشر شد و از آن زمان تا کنون به زبانهاى مختلفى ترجمه شده است. حیدربابا سندى زنده است، و پرده اى رنگین و برجسته از زندگى در روستا را نشان میدهد. مضمون اغلب بندهاى آن شایستة ترسیم و نقاشى است زیرا از طبیعت جاندار سرچشمه مى گیرد. قلب پاک و انسان دوستِ شهریار بر صحنه ها نور مى ریزد و خوانندگان شعرش را به گذشته هاى دور میبرد . نیمى از این منظومه نامنامه و یادواره است که شاعر در آن از خویشان وآشنایان و مردم زادگاه خود و حتى چشمه ها و زمینها و صخره هاى اطراف خشگناب نام میبرد و هر یک را در شعر خود جاودانگى مى بخشد.
پر می زند مرغ دلم با یاد آذربایجان
خوش باد وقت مردم آزاد آذربایجان
دیریست دور از دامن مهرش مرا افسرده دل
باز ای عزیزان زنده ام، با یاد آذربایجان
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را / که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین / به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند / چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ / به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
«حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار
بتول و مرتضی، پیغمبر آغلار»
حسینـون نوحـهسین «دلـریش» یازاندا
مسلمـان سهلدیـر کــه کافـر آغـلار
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی، بـابـی انـت و امـّی
گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی، بـابـی انـت و امّـی
تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مبـاهات، علی ای قبله حاجات
گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی، بـابـی انـت و امّـی
رهی از نوای نایم بزن و هوای نایی
که دمی چو نی بنالم به نوای بینوایی
به همان فریب طفلی طرب جوانی از من
به چه جادویی جُدا شُد که امان از این جُدایی
دلی شکسته و چنگی گسسته گیســـــویم
ولی به زخمــــــــــه غیبی هنوز می مویم
خمیـــــــــده تاکم و آشفتـــــه بیــد مجنونی
که سرنـــگون و سرافکنـــده بر لب جویم
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ســـن یاریمین قاصدی سـن ایلش ســنه چای دئمیشم
خـیالینی گوندریب دیــــر بسکی من آخ- وای دئمیشم
آخ! گئجه لَر یاتمامیشام من سنه لای- لای دئمیشم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
به شهریار آذری ها فقط نه؛ ایرانی ها باید افتخار کنن
برای مشاهده فایل تصویری ادامه مطلب را ببینید.
© تمامی حقوق متعلق به وب سایت نرم افزاری هف شنبه می باشد
طراحی وب سایت هف شنبه