از لاله های سرخ از آفتاب عشق این خاک روشنه قلب تموم ما با دوست شیشه ای با دشمن آهنه نســـل جــوون مــا پیــــروز جنـــگ شــــد پــــیروز هــر نبــــرد هــر قــله ای که دیــد
دلی شکسته و چنگی گسسته گیســـــویم ولی به زخمــــــــــه غیبی هنوز می مویم خمیـــــــــده تاکم و آشفتـــــه بیــد مجنونی که سرنـــگون و سرافکنـــده بر لب جویم
دیده بگشا بر عدم ای مستیِ هستی فزا دیده بگشا ای پس ازسوء القضا حسن القضا دیده بگشا از کرم ، رنجورِ دردستان ، علی بحر ِمرواریدِ غم ، گنجورِ مردستان ، علی
شبی است که «لیلة البراتش» خوانند: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
خیر، برکت، خرسندی، سلامت، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد.